کوچه  (یددی بروخ)

کوچه  (یددی بروخ)

حیف ام آمد بیشتر از نیم قرن ساکن زنجان باشم از خاطرات یددی بروخ مطلبی ننویسم. دوران من و دوستانم در سالهای نوجوانی بیشتر به سال‌های دهه پنجاه بر می گردد. سالهایی که برای خرید باروت زرد مجبور بودیم از کوچه های تنگ و باریک یددی بروخ عبور کرده بالاتر ازمسجد حق وردی خدمت آقا جمشید رسیده تا از اوباروت زرد بگیریم .او باروت را مثقال به مثقال اندازه گرفته وبا سلیقه خاص در وسط کاغذ می ریخت. باروت اش حرف نداشت. مخصوصا اگر کاغذ ترقه اش، کاغذ زرد مخصوص خیاطی بود. او اجازه می داد در حضوراش یک ترقه درست کرده، و آزمایش کنیم اگر مورد پسند واقع شد بخریم. با فرا رسیدن آخرین ماه زمستان کم کم فکر چهارشنبه سوری ما را برای تدارک ساخت و ساز انواع مواد منفجره از قبیل : پوکه که شبیه ترقه بود فقط به جای کبریت از میخ بزرگ استفاده می شد، و با کوبیدن به دیوار عمل می کرد، زامبورک، که با کلیدهای تو خالی قدیمی درست می شد، وزمین کوب که شبیه توپ پینگ پنگ بود و با سنگ ریزه و باروت پس از پیچدن دستمال و بستن نخ به دورش درست می شد، وانواع مواد منفرجه دیگر که با سلیقه هرکس به نمایش گذاشته می شد و خطراتی که معمولا دور از انتظار نبود.

اما نکته اصلی که هیچ موقع از یاد من ودوستانم نمی رود، و روزی نیست که باهم باشیم و از آن یاد نکنیم، گذرما از کوچه های قدیمی و زیبای آن سالها بود. مخصوصا اسفند ماه که برای خرید باروت از آن کوچه ها عبور می کردیم. مسیر ما معمولا از طرف «جغریه» بود. آن هم بخاطر حلوا شکری و بربری تازه همسایگی مسجد جغریه.!  بعد از اینکه حلوا شکری را از آقا رضا یا آقا موسی می خریدیم،  دوعدد بربری تازه نیز از علی آقا گرفته بطرف خانه آقا جمشید بالاتر از(مسجدحق وردی)برای گرفتن باروت به راه خود ادامه می دادیم. بعد از گرفتن باروت همیشه موقع برگشت، بخاطر زیبایی مسیر قدیمی! یددی بروخ را انتخاب می کردیم. کوچه یددی بروخ با آن خانه های قدیمی و کاه گلی برای ما پراز خاطرات شیرین وجذاب بود. مخصوصا فصلهای زمستان‌ که ساکنانش مجبور بودند. گاها از وسط کوچه واز بالای برفهایی که از پشت بامها به کوچه ریخته شده بود، عبور کنند. برفهایی که ارتفاع آنها اغلب از خانه ها بالاتر بود. و تو می توانستی براحتی با پریدن از روی برف به پشت بام از آنجا وارد حیاط خانه بشوی، که ما خود نیز بارها آنرا تجربه کرده بودیم. یددی بروخ زمستان ها برای ما سراسر از هیجان بود. رفت و آمد برای سالخوردگان، چرخ دستی، دوچرخه ، موتور، ماشین و…. غیرممکن می شد. و باز شدن اش ممکن بود  هفته ها و ماه ها، طول بکشد.

کوچه هایی که وقتی گذرات به آنجا می افتاد،  خانه های کوچک برفی را می دیدی! که توسط بچه ها درست می شدند، همراه سرسرهای کوتاه و طویل، وراه های صعب العبور که از روی برفها انجام می شد، که همواره تحرک و نیروی جوانی را می طلبید‌. ساکنان  محله قدیمی یددی بروخ اکثرشان در بازار وخیاباهای اصلی صاحب مغازه بودند. ولی چهره معروف شهرمان مرحوم آقای محمد منزوی پدر زنده یاد حسین منزوی «شاعروغزل سرا »که دریکی از پیچهای این کوچه منزل داشتند. وهر روز مجبور بودند این پیچ ها را پشت سر گذاشته و درمدرسه ای که سالهای سال در آنجا مدیر بودند، حضور یابند. کوچه ای که اکنون سردرش با یک قطعه شعر فرزند نیک او مزین شده است. نام من عشق است آیا می شناسیدم؟

زنده یاد برادرم اقا غضنفر در پاسخ به سوالم که چرا کوچه یددی بروخ را تنگ و باریک وپیچ در پیچ ساختند.؟ جوابی داد: که در ذهنم ماندنی شد. او گفت: هر پیچ آن معنایی دارد که ساکنانش با آنها بزرگ شده اند ازجمله مهروصفا، همدلی و خوشدلی، ایثارو گذشت، برادری وبرابری درک مشکلات وهمدردی، وآخرین پیچ گذشت ازکینه ها. همچنین در مورد تاریخ این کوچه ها وپیچ های زیبایشان به نکته جالبی دیگری نیز اشاره کردند. موقع ایکه قهر وکدورتی بین ساکنان رخ میداد، درگذر ازاین پیچ‌ها وقتی که بطور تصادفی درسر پیچ ها باهم برخورد می کردند، خنده شأن گل کرده و آن کدورت قبلی و کینه های کهنه به باد فراموشی سپرده می شد.

 درمورد تنگ و باریک بودن کوچه ها به مسئله نزدیکی و چهره به چهره شدن یکدیگر نیز اشاره کردند. لحظاتی، که در کنارهم، در یک محل همچون یک خانواده پر تجمع زندگی می کردند.

زنده یاد آقا مظفر پدرعزیزم در مورد یددی بروخ و خیابانی که صاحب این کوچه بود نظر دیگری داشت. او می گفت : از چهارراه امیرکبیر تا مسجد مهدیه دسته شمشیر است از مهدیه تا دروازه ارک تیغه شمشیر که این کجی با نظم خاص اش باعث شده اسمش به خیابان شمشیری تبدیل شود. همچنین درمورد کوچه یددی بروخ عقیده داشت! که پیچ‌ها و باریکیها بخاطر امنیت و به دور ماندن از حملات و آسیب‌های احتمالی بود که در گذشته ها اتفاق می افتاد. 

* منصور سفید گری. آبان –  ۱۴۰۰

Share this post